من آدم نمی شوم
لبخندت خرم می کند
و دوریت سگم!
م.ت
نمیرسم به قرار...
منتظر نباش !
سال هاست که از قرار رفته ام...!
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
با هم که قدم میزنیم
حسودیاَش میشود آفتاب،
نه که هیچگاه
قدم نزده است با ماه!
تو،
در تمامِ زبانها
ترجمهی لبخندی،
هر کجای جهان
که
تو را بخوانند
گُل از گُلِ شان میشکفد.
قبول کن بانو
چشمهایت شور است !
هرچه بیشتر می بینمت
تشنه تر می شوم !
مادر گفت: معجزه شده است!
باور کردم،
چرا که تو مُرده بودی وُ
دنیا به آخر نرسیده بود!