،در قلب من خسته بجز تو احدی نیست
هر کس که بیاید به قیاست عددی نیست
گفتی به من ساده اگر پیش بیایی
هرگز به تو و سینه ی تو دست ردی نیست
،من آمدم از راه و نشانی که تو دادی
دیدم که به دستان تو اصلا سندی نیست
آن لحظه گرفتار ترحم شده بودی
بر من ....و دل من که سزاوار بدی نیست
از دست خودم شاکی و در بند غرورم
هر چند که این خرد شدنها ابدی نیست
،گفتی که بیا دور بمانیم از این پس
دیدم به خدا فکر تو هم فکر بدی نیست
وقتی که فراموش شده خاطره هامان
از هرچه که بین من و تو بوده ردی نیست
،بهتر که همان دور بمانیم چرا که
از سوی تو دیگر نفسی ...یا مددی نیست