بغض من باز شد اما غزل آغاز نشد
فلسفه یاد تو بود ، از سر من باز نشد
پر پرواز من آخر پر پرواز نشد
خوب این رابطه را مسئله دارش کردی
آسمان تیره شد و نم نم پاییز گرفت
بی تو این مزرعه ها را غم پاییز گرفت
عالم بعد تورا عالم پاییز گرفت
هرچه غم بود تو در شعر قطارش کردی
گره خوردیم به این رابطه و کور شدیم
همه گفتند که ما وصله ی ناجور شدیم
با نمک تر شده بودیم ، ولی شور شدیم
آتش عشق مرا زود مهارش کردی
نیستی نیستی و بیم گرفته ست مرا
غم تنهایی تقویم گرفته ست مرا
مرگ می خواهم و تصمیم گرفته ست مرا
آن همه عشق کجا رفت ؟ چکارش کردی
نیستی توی همین قافیه غم ریخته ام
غم دنیای تورا توی خودم ریخته ام
به خدا از شب بعد از تو بهم ریخته ام
همه ی دار مرا خوب ندارش کردی
پشت سیگار فراموشی تو دود شدم
وقت دریا شدنم بود ولی رود شدم
خبرش می رسد آخر به تو ، نابود شدم
آه از این دل بیچاره که زارش کردی
عمران میری
رویی که نخواستم که بیند همهکس
الا شب و روز پیش من باشد و بس
پیوست به دیگران و از من ببرید
یارب تو به فریاد من مسکین رس
سعدی
شرارهی غم عشق آتشافکن است هنوز
بیا که آتش مهر تو روشن است هنوز
شکایت از تو ندارم ولی بیا و ببین
چه زخمهای عمیقی که بر تن است هنوز
درختیام که بر آن حک شدهست نام کسی
غمت مباد که یاد تو با من است هنوز
اگر تو صخرهای و سنگدل، من آن موجم
که هر نفس هوسش با تو بودن است هنوز
دلم به یاد تو همصحبت رقیبان است
وگرنه با همه غیر از تو دشمن است هنوز
فاضل نظری