،کاش هر صبح، به دیدارِ تو،بیدار شدن
تو دوا باشی و،با عشقِ تو بیمار شدن
،با تو بودن همه ی عمر، نفَس در نفَس ات
سر به گیسوی تو، از عطرِ تو سرشار شدن
،مثلِ برگِ گُلِ سرخ و لبِ خورشیدِ بهار
سِیر، از طعمِ خوشِ بوسه ی دیدار شدن
،حُسن، آن نیست که آن کودکِ کنعانی داشت
حُسن را ، چشمِ تو بایست خریدار شدن
،تو اگر باغچه را نیمِ نگاهی بکُنی
گُلِ بابونه ندارد غمِ بی بار شدن
،مستی وشاعری و بی خبر از خود، چه خوش است
مَرد را می کُشد این لحظه ی هشیار شدن
،دردِ تکرارِ شب و روز ، خدایا تا کَی ؟
خسته ام، خسته ازاین چرخه ی تکرار شدن
،آرزوئی است، ولی کاش بر آید، یاغی
دیدنِ نرگسِ نازی و گرفتار شدن
کریم سهرابی