،به کجا پر بزنم ؟! من که پرم ریخته است
شهر آوار شده روی سرم ریخته است !
من به شوق قفس ات آمده ام، در بگشا
وعده ی دانه مده، دور و برم ریخته است
،سر کشیدم که دل دوست نرنجد، چه کنم ؟!
زهر در ساغر من همسفرم ریخته است
شمع ام و بعد تو دیگر دل من روشن نیست
قطره قطره بدن شعله ورم ریخته است
ماهی قرمز کوچک، دل من پر تَرک است
آب این تنگ تو را تا ببرم، ریخته است
ترسم این است که در شهر شما سیل شود،
اشکهایی که فقط نامه برم ریخته است
،خواستم پیش تو برگردم و عاشق باشم
هر چه پل بود ولی پشت سرم ریخته است.!
سید محمد موسوی