،بردار از سر چادرت را، خستگى در کن
گلهاى مشکى سَرَت را «باز» پرپر کن
موهات اگر کوتاه باشد، مثل بار قبل
قید خودم را مى زنم این بار...، باور کن
،مُحرِم شدم تا مَحرَمِ دستان تو باشم
امشب مسلمان نیستم، امرِ به منکَر کن
دستان من، سمت درخت سیب! مى آیند
فکرى براى لانه ى این دو کبوتر کن
،دنیاى من، بین دو بازوى تو پنهان است!
وا کن! مرا آماده ى دنیاى دیگر کن
محکم کن آغوش گره را، باز محکم تر
هرلحظه احوال مرا از قبل، بهتر کن
،فردا اگر چشمِ نظر افتاد...، با چشمت
هر چه مسلمان در خیابان بود، کافَر کن
،امشب گذشت امّا، براى دفعه ى بعدى
وقتى کنارِ من نشستى، روسرى سر کن
حسن رحمانی نکو