این شعر از دوست خوبم اقا رضا قربانی هست که بعد از مدت ها امشب دیدمشون. ممنون میشم از دوستان نظرشون بگن در مورد این شعر.
باغ عاشق خزان نمیفهمد
خشکی آسمان نمیفهمد
عاشق اصلاً کنار معشوقه
"دیر" و "زود" و "زمان" نمیفهمد
این کریمی که ما شناختهایم
ازدحام دُکان نمیفهمد
شیطنتهای بچه را عمداً
پدر مهربان نمیفهمد
اختیاراً تقلب ما را
موقع امتحان نمیفهمد
پردهای بر دلش نشسته اگر
روضه را روضهخوان نمیفهمد
گفت زینب: حسین برگردیم
شأن ما را سنان نمیفهمد
ای برادر بس است خطبه نخوان
حرمله که زبان نمیفهمد
دست خود را نیاوری بالا
به خدا ساربان نمیفهمد
رضا قربانی