عشق یعنی که تو از آن کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم !
بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم
علی صفری
خسته ام ، ای کاش میشد تا که مهمانم کنی
جرعه ای از چای سبز چشم هایت لااقل
بی تو من بیگانه ام با شعر و وزن و قافیه
رو نویسی کردن از چشمان تو یعنی غزل
زهرا اقبالی
گویند که یار دگری جوی و ندانند
بایست که قلب دگری داشته باشم
هم صحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ
من از تو نباید خبری داشته باشم ؟
عماد خراسانی
الهی ، این بنده چه داند که چه می باید جست ؟
داننده تویی، هر آنچه دانی آن ده
خواجه عبدالله انصاری
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
قیصر امین پور