قرار بود که مثل حسن پسر باشی
عصای دست من و پیری پدر باشیتو دیدی و حسنم دید رنج مادر راخدا کند ز برادر صبورتر باشیببخش مادر خود را که با خود آوردتبنا نبود که آن روز پشت در باشیهنوز زیر کِسا جای خالیت پیداستقرار بود و نشد آخرین نفر باشیقرار بود بمانی شتاب جایز نیستبنا نبود مسافر که رهگذر باشینشد بیایی و مثل برادران خودتگهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشیتمام هستی من می رود اگر برویولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی.و یا تمامی این ها فقط مقدّمه ایستکه اتفاق غزل های شعله ور باشیو اولین بشوی قبل از آن که عاشوراشهید کوچک و شش ماهۀ پدر باشینخورده شیرِ مرا! شیرها حلالت بادکه میخ حادثه را خواستی سپر باشی