اگرچه دوری و دیری، اگرچه دلسنگی
اگرچه با دلِ تنگم همیشه در جنگی
شکسته شیشهی قلبم، گلایه نیست که این
تقاصِ آینه باشد مجاورِ سنگی
شبیه شاخهی لرزان، چگونه شانهی من
به هق هقم ز غمت مینوازد آهنگی
بدون هیچ گلایه، شبیه مجنونم
که میکِشد به ابد بارِ سختِ دلتنگی
امیدِ وصل تو این مرده زنده میدارد
اگرچه فاصلههامان به قدر فرسنگی...
سمیه تقوی
به خاک پای تو مردن، رقیب را هوس است
روا مدار که این آرزو به خاک بَرد...!
امیرشاهی سبزواری
مرا یک شب تحمّل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب...
محمدعلی بهمنی