در وضعِ روزگار نظر کن به چشمِ عقل
احوالِ کس مپرس که جایِ سوال نیست
عبید زاکانی
گهی به وصل دهی وعده، گه به قتل مرا
خوشا دمی که برآید از این دوکار یکی...
کاتبی ترشیذی
گر تو هم چون ما پریشانحال و تنهایی بیا
جمع، جمع مردم تنهاست؛ میآیی بیا...
فاضل نظری
یادت نمی رود زِ خیالم مگر به مرگ
ذکرت نمی رود به زبانم مگر به خیر
سجاد رشیدیپور
بریدی، دوختی، اندازه کردی، لطفها کردی
اگر محسن نپوشد اصغر ششماهه میپوشد
از من نکردی خواهشی نُه سال زهرا جان
حالا که چیزی خواستی ، تابوت میخواهی...؟