محبت تو اگر با من دروغی از سر ناچاریست
دل از محبت من بردار، خیانت تو وفاداریست
فدای سرخی لبهایت هرآنچه خون جگر خوردم
دل شکستهی عاشق را چه احتیاج به دلداریست
کسی حقیقت مستی را نشان نداد به ما افسوس!
شراب خوردن ما بیهم فقط فرار ز هشیاریست
ز دل بریدن و دل بستنبه یک طرف متمایل شو
که آنچه من ز تو میبینم، نه اشتیاق نه بیزاریست
چو کوه دید غرض دریاست به رود اجازهی رفتن داد
ز دوست دست کشیدن گاه، غرور نیست، فداکاریست