بی وفایی مرضی مهلک و بی درمان است خنجر دوست به پشتُ ، دل من مهمان است اشک چشمم خبر از غصه ی قلبم دارد قطرههایش مَثَل ِ زمزمه ی باران است
گله ای نیست از آن دشمن خونخوار به دل شکوه از غصه و از دشمنی ِ یاران است هر چه خوبی کنم و مهر به یاران ورزم دست من بی نمک و قیمت دل ارزان است ای خدا قطع کن این دست مرا از آرنج از خیانت جگرم پر شرر و سوزان است