،نهنگ عاشقم را دام چشمانت به تور انداخت
گرفت از قعر اقیانوس و در تنگ بلور انداخت
به دور از بی کران موج هایت مرده ام اما
نگاهی می توان گه گاه بر اهل قبور انداخت
،شبیه میوه ای نارس، تحمل کردنم سخت است
من آن سیبم که باید گازی از آن کند و دور انداخت
هوای فتح در سر داشتم دردا که تقدیرم
سر و کار مرا با قله ای صعب العبور انداخت
،صدایی آمد و ناگاه آتش شعله ور تر شد
گمانم شاعری دیوان خود را در تنور انداخت!