،ای بهاران همه افسون شده از عطر تنت
دو بلورین صدف آمیخته با پیرهنت
نیمه باز آن یقه و دلهره بر جان من است
بیش از این وا شدنش، لحظه ی پایان من است
،رشته کوه است و دلم حس پریدن دارد
هیبت قله از این فاصله دیدن دارد
تن بی تاب تو با وسوسه اش می ارزد
دکمه را باز نکن، دست خدا میلرزد
از همان شب که تراشید تو را زلزله شد
طرح اندام تو در هر دو جهان مسئله شد
،تا که دستی به دماوند تو زد حیران شد
فتبارک که نه! انگار خدا شیطان شد
،به گمانش همه را با تو هوایی بکند
ملکه باشی و او با تو خدایی بکند
پویاجمشیدی