،از ریشـــه مـــی کَنَند درخت بلنـــد را
آن نخل بی شکوفه ی گیسو کمند را
مادر!صدا ،صدای عروسی ست گوش کن
دارند مــــی بَرند همـــــان قد بلنـــد را
مادر! ببین زنان چه جسورانه بسته اند
برجای جای بوســـه ی من دستبند را
مادر مراببخش کـه هنگام رفتن است
وقت است تا رهاکنم این قید و بند را
،اینک وصیتی ست مرا:«روز مرگ من
آنان کــه تا کنار جسد می رسند را،
-تأکید کن بگو که بخوانند جای «حمد»
این شعرهـای ساده ی مردم پسند را»
جواد ضمیری