شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

سمیه یزدانی


،آهستـه گفتـی:- دوستت دارم- و از لـحنت

معلوم شد از من کسی را دوست تر داری

محسن مهرپرور

بهترین غزل های معاصر


،مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی
مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

،من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست
عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست
بعد ِمن اندازه ی یک عشق روشن نیستی

،لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل
از گزند ِ بادهای هرزه ایمن نیستی

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی
هرچه گوید عاشقم،می‌گویی:"اصلا نیستی"

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم
اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!


 کاظم بهمنی

شعر کوتاه سمیه یزدانی


،تقویم ، روز وصل تو را جا نمی دهد

باید به سال ، ماه جدیدی اضافه کرد




احمد صادقی

بهترین غزل های معاصر



،برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها

بگوید عاشقش او را هنرمندانه می خواهد



محمدشیخی

مهرداد تکلو سمیه یزدانی


،آنقدر از غم تو ، وقت اذان با دل خود حرف زدم

به گمانم که خودم مجری برنامه ی ماه عسلم


مهرداد تکلو

سمیه یزدانی



،وای اگر یک شب در آغوشم بگیری محشر است
تنگ بین ِ بازوان ِ تو اسیری محشر است

تا تویی ماه ِ تمام ِ هر شب ِ این آسمان
حال و روز ِ کهکشان ِ راه ِ شیری محشر است

شاهبانو! میشود باشم وزیر ِ عاشقت؟
شاهنامه گاه در قطع ِ وزیری محشر است

طرح ِ اسلیمی ِ گُل از خوشخرامی های ِ توست
نقش ِ جای ِ پات بر فرش ِ کویری محشر است

تا بیایی می پرد از سر خماری ِ بهار
دستمالی پشت ِ "شیشه" "گرد"گیری محشر است

کاش میشد پابه پایت از جوانی بگذرم
دست ِ تو باشد عصای ِ دست ِ پیری محشر است

"بی تو مهتابم گذشتم باز از آن کوچه شبی" 
آه.. این شعر ِ "فریدون ِ مشیری" محشر است

گریه ام پرسید از دلتنگی ام تکلیف چیست؟
گفت خوب است انتظار اما بمیری محشر است

آنقدر حالم نپرسیدی که پوسیدم به خاک
تا بیایی و سراغم را بگیری "محشر" است




شهراد میدری

شعر کوتاه


،با صدایت هم به اوج آنچه باید...می رسم

حس تو با گوش یا گوشی ،چه فرقی می کند؟!

فریبا صفری

بهترین غزل های معاصر

،زبانم لال می ترسم به غیر از من یکی دیگر

یکی معقول تر، معشوق تر، کلا یکی بهتر...

وحید خضاب

دلنوشت


،توافق که نه. من به یک مذاکره‌ی خالی هم قانع‌ ام.

وین؟ همین تهران هم کافی‌ ست. شاید یکی از کافه‌های شلوغ انقلاب. دوتایی بنشینیم و حرف بزنیم. تـو فقط تحریم‌هایت را بیشتر کنی: که نگـاهت نکنم، که تماسی نگیرم، که دنبالت توی خیابان راه نیفتم. خودت با سلاح کشتار جمعی به جان جهان بیفتی ولی سلاح‌های من را ازم بگیری.

چای خوردن با تو پای میز مذاکره بهترین اتفاق دنیاست، حتی اگر دستانت به خون عاشقانِ شهرِ دلم آغشته باشد