بر ســرِ تربتِ من ، صحبتِ لیلا قدغن
سخن ازشمع و گل و لعلِ حمـــیرا ، قدغن
بگذارید که آســــــــوده بخوابم به لحد
لرزه بر پیــــکر ِ این عاشق تنها ، قدغن
مصــــر را گو ببرد باد چه باک است ،فقط
بد ِ یوســـــــف به درِ کاخِ زلیخا ، قدغن
عقل را باخته این عاشــق زنجیری شهر
یوسفا : قافیه تنـــگ است ، تقلا قدغن
من که تبعیدی این دیـــر خرابات شدم
پس چرا گندم و لبخند به حوا ، قدغن ؟
روز مرگم بنوازید دف و چنگ و ربـــــاب
سرکشید ساغر می را ، که تماشــا قدغن
بگذارید در آغوش کشد مــــــــرگ مرا
گریه بر عاشقِ بی دست و سر و پا ، قدغن
محمدعلی شیردل