و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید
که دهانش ...
پیش هر غریبه ای باز نشود ؟!
لیلا کردبچه
نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد ...
تو از کدام راه می رسی ؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد ...
هوشنگ ابتهاج
دلتنگی ام از بس که مرا پیر خودش ورد
با آینه ی خانه ی خود نیز غریبم
رفتی و سپردی به خدا زندگی ام را
من نیز تو را می سپرم دست رقیبم
امید صباغ نو
تو را دل خواست
اما چوب آن را عضو عضوم خورد
به پرواز آمدم با پا، زمین خوردم ولی با سر!
غلامرضا_طریقی