عجب شکسته دل و زار و ناتوان شده ام
چنان که هجر تو میخواست ، آنچنان شده ام
هلالی جغتایی
چند گویی قصه ی ایوب و صبر او بس است
بیش از این ما صبر نتوانیم ان ایوب بود
وحشی بافقی
مرد اگر گریه کند معترف ضعفش نیست
رود، اشکی ست که از کوه حکایت دارد !
رهی کاوه
به نفس های تو بند است مرا هر نفسی
سایه ات کم نشود از سرمان حضرت یار !
محمود احمدی
امروز چنان مستم کز خویش برون جستم
ای یار بکشم دستم انجا که تو ان جایی
مولانا
بـــرادرانـه بـیـــا قسمـتی کنـیــم رقـیـــب!
جهان و هرچه در او هست از تو،یار از من
رضی شیرازی
یـا وفـا یـا خبـر وصـل ِتـو یـا مـرگ رقیب
بود آیا که فلک،زین دو سه کاری بکند
حافظ
رونق بازار گیتی قصه غم بود و بس
من فراوان داشتم زین جنس، بازارم گرفت
فریدون مشیری