دلم با نگاهش گلاویز شد
چشاشو یه آن بست ، پائیز شد...
میخواستم بگویمش ، اما گریستم
آری همیشه بار زبان را کشید چشم ...
عاصی خراسانی
چنان رنجیده ام از دستت ای تقدیر بی مقدار
که راه چاره را در خواب سیصد ساله می بینم
محمد عالی زاده
صبح یعنی طلوع هر روزت
چون تنفس همیشه بی تکرار
صبح یعنی که دوستت دارم
تا فراسوی شعر ، تا بسیار
حسین کرمی
شاید نمی دانی ولی
از
خود
خلاصم کرده ای
افشین یداللهی
ما هر کدام رفته به دنبال سر نوشت
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود ...
فریدون مشیری
هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای
با هر قدم که دور شدی استخوان شکست
احسان افشاری
تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا توهم
فاضل نظری
جان دگرم بخش که آن جان که تو دادی
چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد
طالب آملی