خون عشاق ِ قسمخورده رقیق است چقدر
بر زمین ریختنش دستِ رفیق است چقدر
گره ِ زهد ِ تو را وا نکند چشم تری
ذکر خیر نفست طی ِ طریق است چقدر
ساحلت امن و دلت قرص و هوایت صاف است
سهم ما از هوس دوستْ دریغ است چقدر
لحظهی آمدنت دیر؛ ولی رفتنِ تو
مثل برهمزدن پلک دقیق است چقدر
کوه تفتیدهای از حوصله دارد چشمت
در دل جنگل ِ ما ترس ِ حریق است چقدر
.من مسلمان ِ نگاه ِ تو شدم کافر کیش
جام لبهای تو از عهد عتیق است چقدر
پس زدی عشق مرا رفتم از این شهر؛ ولی
قلب تو با دل بیگانه شفیق است چقدر
سیدمهدی نژاد هاشمی