تو -آنکه از دل تنگم قرار و تاب گرفته-
من -اینکه پیش تو بر بغضِ خود نقاب گرفته-
چگونه میشود از چنگ غصهات بگریزم؟
کبوترم که مرا پنجهی عقاب گرفته
نبوده حاصلم از راهِ رفته جز نرسیدن
چنانکه شبپرهای راه آفتاب گرفته
شمردهام همه داغهای مانده به دل را
شمردهام... که دلم از تو بیحساب گرفته
خوشم به عشق تو اما مدام دلهره دارم
چو کودکی که به دستان خود حباب گرفته
سجاد رشیدی پور