ما را خیال هم که بُود، آن خیال توست
صد آرزوست در دل و آن هم وصال توست
رُستی درون سینهی چون شورهزار من
در سینه عشق من، همه عشق محال توست
عمری سکوت حاکم این قلب تیره بود
آشوبِ در درون دلم قیل و قال توست
ماهیّ و شام تیرهی ما از تو روشن است
سرچشمهی درخشش شبها هلال توست
دیوانهام، هوای تو آرام من شده
در دل فقط نشان تو و خطّ و خال توست
در دوریات بپرسد اگر حال من کسی
میگویمش که نیست خیالی، ملال توست...
محمد حقیقی