،هوا شرجی، خیابان خیس، با کفش کتانیها
چه آسان زندگی را میدویدیم از جوانیها
چقدر آن روزها سر به هوا در کوچه میخواندیم
دوتایی یک غزل را بی هوا مثل روانیها
و باران نم نمک موسیقـی متن غـزل میشد
دُ رِ می فا سُ لا سی می چکید از ناودانیها
عسل میریزد از کندو تو وقتی شعر میخوانی
شکر وصف قشنگی نیست در شیرین زبانیها
تو آن شعر سپیدی که برایت حرف میسازند
حسودی میکنند از بس که با ذوقم فلانیها
خبر داری همیشه از دلم هرچند خاموشم
زبانِ همدلیها باش در این بی زبانیها
قدم بگذار کم کم روی فرش قـرمز شعرم
تو مشهوری همیشه با همین دامن کشانیها
و نصفِ... نه! جهانم هستی و من دوستت دارم
همان اندازه که «نصف جهان» را اصفهانیها
سیدمحمدعارف حسینی