شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

سمیه یزدانی


،وای از آن لحظه که معشوق به یارش برسد
دست دلداده به دستان نگارش برسد

بهترین لحظه ی عمر است اگر سربازی
بعد یک غربت پر غم به دیارش برسد

،مثل بید نگرانی که زمستانی را
منتظر مانده به گرمای بهارش برسد

حکم یک قاتل محکوم به حبس ابدی
عفو رهبر بخورد ختم حصارش برسد

مثل سرپنجه فرو بردن در زلف شماست
وای از آن لحظه که معشوق به یارش برسد

سهام الدین خداشناس

بهترین غزل های معاصر


،شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟

تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟

اهـل  آه  و  نالـه  کردن نیستم جان من است

،اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟

ذوب دارم می شوم  هر روز می بینی مگر؟

آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا؟

آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم

قید دینم بود  لامذهب نمی فهمی چرا؟

بین  مردم  مثل  من  پیدا  نخواهد  شد  نگرد

"یک"  ندارد جز خودش مضرب نمی فهمی چرا ؟

بارها  گفتم  دل  دیوانه  گرد  عشق  نه!

نیش خواهی خورد از این عقرب نمی فهمی چرا ؟



حسین زحمتکش

بهترین غزل های معاصر


،در غزلهایم تو را بی شکل و معنا می کشم

در شبی تاریک اما رو به فردا می کشم

مثنوی هایم همیشه بوی گیسویت دهند

در رباعی نام خوبت را معما می کشم

چشمهایت را چه گویم بی کران تا بیکران

غرقه ها دارد عزیزم مثل دریا می کشم

در نگاه ساکتت فریاد صدها لذت است

پس برای درک آن آهنگ ایما می کشم

در دو ابروی کمانت هست صیادی قوی

با "دو لول" چشم خود یک زاغ زیبا می کشم

هی نگو: معتاد گشتی ؟آری آری .. سالهاست

من به یاد صورتت سیگار سیما می کشم

      
        موسی کلیم

شعر کوتاه



لیلا دوباره
قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم
آه،
چه آسان حرام شد...

حسین منزوی

شعر کوتاه


،تـارى ز کـاکـل تـو بـه دسـت رقـیب بـــود


پنـداشتـم اجـل، رگِ جـانـم گـرفتـه بـــود

فکری اردوبادی

تک بیت های ناب


،هـرکسـی داد زن خـویش طـلاق
بــه خــدایـّی خـداونـد خــر است

،چـونـکه بــا قیـمـت سـکه ،امـروز
دیـه از مهـریـه بـا صرفـه تـر است

هالو

بهترین غزل های معاصر


،میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک کردم
به رفت و امد مشکوک صاحب خانه شک کردم

چرا پس دیر کرده ؟ هان ؟ چرا آخر نمی اید ؟
تو رفتی تا که برگردی ، چه بی صبرانه شک کردم

درون باغ وقتی که به ان پروانه خندیدی 
نمی دانم چه شد حتی به ان پروانه شک کردم

تو در اغوش من بودی ، صدایی ناگهان امد
به رخت اویز و دیوار و چراغ خانه شک کردم

هم اینکه رو بروی اینه رفتی و برگشتی
به سنجاق و تل و موگیر و عطر و شانه شک کردم

تو هر جایی که خندیدی به هرکس یا که هر چیزی
من مجنون زنجیری ، من دیوانه شک کردم

سید تقی سیدی

بهترین غزل های معاصر



،چه کاری می‌کردید؟ آمدم،گفتند کاری اضطراری داشته

با خودم گفتم: خدا! یعنی چه کاری داشته؟

،گفت: دلتنگ تو بودم، حالم اصلا خوب نیست

گفت بی من گریه کرده، حال زاری داشته

گفت: می خواهم کمی خلوت کنم،پیشم نیا

،من که می دانم دروغ است و قراری داشته

از صدایش خوب می فهمم که از من خسته است

،خوب می فهمد چه گفتم هرکه یاری داشته

گفتمش یک روز، رازی داشته با غیر من؟

،در صدایش لرزه ای افتاد؛ آری داشته

گفت:در بند توام دیوانه جان! گفتم: نترس

،هرکه زندانی شده راه فراری داشته

عشق برد و باخت دارد ؛ هرکه عاشق می‌شود

،در ضمیرش میل پنهان قماری داشته


آرش شفاعی

بهترین غزل های معاصر

مهربانی می‌کنند این روزها کلاش ها
دسته جمعی سمت مسجد می‌روند اوباش ها

لات های این محل تا آمدی عاقل شدند
دلبرم...! حسن ِختام ِ خشم ها ، پرخاش ها

رد شدی از برگ های خشکِ پاییزی و بعد...
جنگ برپاشد میان تک تک فراش ها

چشم هایت سبز یا آبی ست؟ یا تلفیقی است؟
چشم هایت سوژه شد بین همه نقاش ها...

از زمانی که نگاهت را به باغ انداختی
رز بیرون می‌دهند از شاخه ها خش خاش ها

آمدی امواج صوتی بین‌شان منسوخ شد
با ورودت چشم وا کردند این خفاش ها

سیندرلای منی ...هر روز دعوا می‌کنند
برسریک لنگ ِکفش تو همه کفاش ها

گفته ای مثل برادر دوستم داری ولی...
کاش من یار تو بودم ، مابقی داداش ها

کاش می ماندی کنارم کاش... اما رفتی و...
شعرهایم پر شد از اما... اگرها ، کاش ها...

محسن مرادی