عمری هر شب در رهگذارت
مانده ام چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی
دردا تنهایی تنها
بگذشته بی تو شبها
در حسرتو جدایی
تورج نگهبان
یاس ها،با نفس یاسمن افطار کنند
علی و فاطمه چون روح و تن افطار کنند
حسن آمد که در خانه ی او شاه و گدا
همه با ذکر غریب وطن افطار کنند
خود ماهی و اگر روز به بیرون بروی
تا ببینند تورا، مرد و زن افطار کنند
تازه از نور فراوان تو، در مکه که هیچ
روزه داران عراق و یمن افطار کنند
گوش کردم که می آیی خبرت مستم کرد
چه کسی گفته فقط با دهن افطار کنند
تا شما پشت در بیت یتیمان هستی
اهل خانه همه با در زدن افطار کنند
علی و فاطمه هم روزه ی خود را دیگر
با رطب های لبان حسن افطار کنند
ملال انگیز می باشد ترحم ورنه میگفتم
چه عالم سوز داغی از تو بر جان من است امشب
فرزاد مشهدی