دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود ، در دل سنگش اثر نکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده ی من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
حافظ
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی طلب سویش
مرا از پای نافرمان چه ها بر سر نمی آید
صائب
...............
بسکه می آیم به کویت شرم می آید مرا
چون کنم ؟ جای دگر خاطر نیاساید مرا
...............
چه مغرورم ! ولی آنقدر زنجیرم به احساسم
که تا رد میشوی کج می کنم سمت تو راهم را !
محمد قادری
خودم دوست دارم که تنهایی مو...
با یاد چشای تو پر پر کنم...
اگه حتی عشقت دروغه بگو...
خودم دوست دارم که باور کنم!
ببین مقصدم گم شد و نیستی...
که راه درستو نشونم بدی...منو از تپش های شب کم نکن
بذار تا همینجور ادامه بدم!حسین کرمی