مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام
تو فارغی و به اَفسوس میرود ایام ...!
سعدی
خاکیان بالاتر از افلاکیان میایستند
عشق از انسان چه موجود غریبی ساختهاست
فاضل نظری
کجاست هم نفسی تا به شرح، عَرضه دهم
که دل چه می کشد از روزگار هجـرانش...
حافظ
سرگشتهتر ز من نتوان یافت عاشقی
وز تو به حُسن در همه عالم نکوتری...
مهرداد اوستا
میشوم بیدار و میبینم کنارم نیستی
حسرتت سَر میگذارد بیتو بر بالین من
حسین منزوی
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود جگر آفریده شد
هیچ عیبی نیست،
ما را نیز گاهی یاد کن...
وحشی بافقی
غمیڪه رویدلم خاڪمیخورد هرروز
سزای عاشقیِ اشتباہ_دیرین است...
علی مهرپویا
تا حواس همه شهر به برف است بیا
گرم کن این بغل سرد زمستانی را...
سید احمد حسینیان