زهرى ست که مینوشم ، هر روز به ناچارى
خو کرده دلم شاید ، با این غم تکرارى
هر لحظه نگاهش را ، میبازم و میخندم
من عاشق او هستم ، با قصد خود آزارى
کارن مقدم
ناشاد، کسی کز ستمت شاد نباشد
آزاد، دلی کز غمت آزاد نباشد
کوشی چه به تعمیر دل؟ این خانهی عشق است
آبادیاش این است که آباد نباشد...
فتحعلیشاه قاجار
پریشان حالی شبهای خود با او نمیگویم
که میترسم ببیند ناگهان خوابِ پریشانی...
اهلی ترشیزی