به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
حسین کرمی
ما در دلتنگی دسـتی نداشتیم
و در فاصلهای که داشتیم،
هزار دست داشتیم!
سلام بر تو
که حقیقتا دلتنگِ تواَم
و سلام بر من
برای آنکه دلتنگم ...!
محمود درویش
با من بدون هیچ هراسی قدم بزن
محکم بساط دلهرهها را بههم بزن
چشمم به راه مانده از این کوچه بُگذری
یکبار سمت خانهی ما هم قدم بزن
همرنگ آب و آینه پیراهنی بپوش
تصویری از بهشت برایم رقم بزن
بنویس عاشقانهای از جنس آفتاب
بنشین، بدون واهمه قدری قلم بزن
دور از تو، سخت حال و هوایم گرفتهاست
از شوکران فاصلهها، حرف کم بزن
خالی مباد پشتم از این تکیهگاه، هیچ
کمتر برای رفتن از این شهر، دَم بزن
چیزی نماندهاست که ویرانهای شوم
یک مشت گِل به گوشهی این خانه هم بزن
اندوه تا عمیقِ دلم رخنه کردهاست
بیاعتنا مباش... نهیبی به غم بزن
باران گرفتهاست، به رنگ گذشتهها
با من بدون چتر، زمانی قدم بزن...
خدا بخش صفا دل
چرا تقدیر بد باشد؟ همین دوری برایم بس
به تقدیری که عشقت را به من داده، بدهکارم!
مهرداد تکلو
صد نامه به دستِ باد دادم، نرسید
فریاد زدم، کسی به دادم نرسید
رفتم که نشانی بدهم از غم خویش
جز یاد تو هیچکس به یادم نرسید...
مهرداد تکلو
نشناسد دل من غیر تو دلدار دگر
آزاد همدانی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
هردَم از شوق تو آغوش ز هم باز کنم
خلقی یزدی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
یک چشمزدن دور نِئی از نظر ما...
مرادی استرآبادی
━━━━━━━━━━━