من زنده ام اما خبرم می آید
دارد چه بلایی به سرم می آید
این سایه ی من گور کن تنهاایست
هرجا بروم پشت سرم می آید
قاسم قاسمی
دریغ میکنی از من نگاه را حتّی
و نیز زمزمهی گاهگاه را حتّی
من و تو ره به ثوابی نمیبریم از هم
چرا مضایقه داری گناه را حتّی؟
تو اشتباه بزرگ منی، ببخشایم
به دیده میکشم این اشتباه را حتّی
به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم بخت سیاه را حتّی
به دیدن تو چنان خیرهام که نشناسم
تفاوت است اگر راه و چاه را حتّی
اگرچه تشنهی بوسیدن تواَم ای چشم
بخواه، میکُشم این بوسهخواه را حتّی
بیا... تلالؤ شعرم بر آبها امشب
تراش میدهد الماسِ ماه را حتّی...
محمد علی بهمنی
گل خزان زده ام، زندگی ملال من است
شکسته رنگی من ترجمان حال من است
اگر به کعبه وگر دیر می گذارم گوش
حدیث حسن تو و عشق بی زوال من است
بود که در رمضان هر دمی دو عید کنم
خیال گوشه ی ابروی او هلال من است
حزین لاهیجی