،بهانه ات چه جنس خوبی دارد !!!
روزی صدبار بهانه میتراشی و هنوز;
پابرجاست...
،به چشمهایت بگو…انقدر برای دلَم رجز نخوانند …من اهل جنگ نیستم ….شاعرم!خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم…شعری می نویسمآنوقتاگر توانستی…مرا در آغوش نگیر …
،حرفی نمانده بین ما
جز همین که
بین خودمان بماند : دوستت دارم
،همچنان بیوقفه میبارد:
زرد... قرمز... زرد... نارنجی...
درد... هقهق... درد... تنهایی...
از من و پاییز!
،دستِ زیر چانه ام،
ژستِ شاعرانه نیست.
تکیه گاهِ دردهای زندگی ست.