،ول کن عزیزم حرف مفت این و آن را
شاید در دروازه را... .....اما دهان را...
آرایشت نظم سپاهی را به هم ریخت
بر صورتت پاشیده ای رنگین کمان را
،تولیدیِ حلوایِ لبهای تو انداخت
از رونق خود شابلیِ* اردکان را
چیزی نگو زیر و بم لحن صدایت
آشفته خواهد کرد هر تصنیف خوان را
تا باز شد مو گیر از موهات دیدم
آزادی سربازهای پادگان را
،ازگونه های قرمزت باید بچینم
یک دشت بوسه با ردیف زعفران را
،من شک ندارم آمدی نزدیک مسجد
وقتی موذن اشتباهی گفت اذان را
،لبخند هایت فرد اعلا صادراتیست
بستی دهان پسته های دامغان را
،با فوت و فن چشم ما را "خاک" کردی
از چشم تو آموختم" فن" بیان را
آن چشم های قهوه ای ات کشته ما را
در گور لرزاندی تن قاجاریان را
،تو با منی من با توام پس فکر ما باش
ول کن عزیزم حرف مفت این و آن را
حسین میهمان پرست