شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

،ساحلت می مانم

حتی اگر

روزی هزار بار

از من دست بکشی.


حسین غلامعلی خواه

بهترین غزل های معاصر


،شبی دوباره و ای کاش های تکراری
فدای چشم قشنگت هنوز بیداری ؟

بهار من نکند شرط بسته ای با خود
تمام پنجره ها را ستاره بشماری ؟

چقدر مانده به اتمام این شب تاریک
چقدر مانده که دست از سکوت برداری ؟

دوباره حرف بزن خوب من نمی خواهد
که احترام سکوت مرا نگهداری

تمام طول شب این بود فکر ِ عاشق تو
که مثل آن همه دیروز دوستش داری ؟

تمام طول شب این بود حرف چشمانت
که آی عاشق ِ دیووانه با توام ، آری

همیشه با تو بهار و همیشه بی تو خزان
حکایت من و تقویم های دیواری

چهار سال از آن صبح عاشقانه گذشت
و تو هنوز به احساس من وفاداری

تو هیچ فرق نکردی هنوز شیرینی
هنوز شکل همان روزهای دیداری

چرا بهانه و ای کاش ما که می دانیم
تمام می شود این انتظار اجباری

دوباره صبح همان صبح ناب خواهد شد
دوباره خواب پر از رنگ و بوی بیداری


احسان افشاری

علیرضا بدیع

،ای بکرترین برکه! هلا سوره ی صافی !
پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی !

داغی بزن از بوسه به پیشانی سردم
بدنام که هستیم به اندازه‌ی کافی

تلخینه‌ی آمیخته با هر سخنت را
صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی !

با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی

چندی‌ست که سردم شده دور از دم گرمت
بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی ...


علیرضا بدیع 

سمیه یزدانی



،اتفاقا که تو را دید دو چشمم، دل گفت:


...خاک بر سر شده ای، این خود زندانبان است..!


امید احسان زاده

غزل مهرداد تکلو


،من آمـده ام از لـب تــو ، قـند بســازم
از قصه ی دلــدادگی ام ، پـند بسازم

دارم نگـران می شـوم از طول جدایی
با غصه ی دوریّ تو تا چند بســازم ؟

باور کن عزیـزم، دلم آنقدر که تنگ است
میخواهم از این سینه، کمربند بسازم

من زیر فشار غم تو.. صخره ام ، اما
باید که از این صــخره دمـاوند بسازم

من آمده ام جان بدهم.. عشق بگیرم
از این همه انـکار تو.. سوگند بسازم

من آمــده ام تــا کـه به امــید خـداوند
از گریــه ی شبهای تو لبخند بسازم 
 

محسن نظری


،اینگـونـه کـه مـرا صـدا مـی زنـی
درخـت پیـر حیـاط را هـم صــدا کن
شـکوفـه مـی دهـد، مـی دانـم . . .!


سمیه یزدانی


،به تعبیر خواب مشکوکم 
قرار به تعبیر بود 
هر روز باید 
تو را 
می بوسیدم ....

ایــرج.تمجیــــدی

سمیه یزدانی


،گـفتــم غـم تــو دارم . . . !
چـیزی نـگفـت و بـگـذشت ،
حـافـظ خـوشـا بـه حـالـت ،
یـــارم گـذشت و یــارت ،
گـفتـا غـمت سـرآیـد . . . !

بهترین غزل های معاصر


،زودتر برگرد و هرچیزی که دادی را ببر !
هر چه دادی ناشی از لطف زیادی را ببر !

یک به یک دارم تمام نامه هایت را ؛ بیا –
با خودت این بسته ی بی اعتمادی را ببر !

ما شریک شادی و غمهای هم بودیم ‘ حال –
من به غمهایم وفادارم ؛ تو شادی را ببر !

منتها شاید دلت گاهی برایم تنگ شد
بخشی از این گریه ی غیرارادی را ببر!

بعد از این با هرکه بودی دست کم یکرنگ باش
با خودت قانون تبعیض نژادی را ببر !

قبل رفتن باز هم بی خطبه دستم را بگیر !
آبروی این اصول اعتقادی را ببر !