ز بس بستم خیال تو ، تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده ، رفت من ، آهسته آهسته
فیض کاشانی
بگرفت دل هر که نگه کرد به زلفش
دلگیر بود در نظر آن شب که دراز است
فرقتی انجدانی
اخمی اگر حواله ی من می کنی بس است
خوشرویی تو پیشکش بهره مندها
رامک سلیم
پیوسته آرزو کنمت ، بلکه آرزو ...
از شرم نا توانی خود جان به سر شود ...
حسین صفا
در راه وصال تو ز بس چشم به راهم
چون جاده بود خاک نشین مد نگاهم
بینش کشمیری
گهگاه می زند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالی کاست تمام روز
نجمه زارع
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
حسین منزوی
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود جگر آفریده است
غلامرضا طریقی
می سوخت گر چه از تب گفتن دهانمان
نا گفته ماند حرف دل بی زبانمان
محمد مهدی سیار