شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

غزل


،چــه قدر بــوی تو خوبست ... بوی آغوشت
همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولــی بــــه خاطر من بال را کنار زدی
که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

،که با دو دست برایم دو بال بگذاری
بــه جای روشنی بالهای خاموشت

،کـــه آسمان خودت آسمان من باشد
که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

،آهــــای روسریت آفتــــاب تابستـان!
شکوفه تاج سر تو . بنفشه تن پوشت

،بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست
بهشت بــــــــاغ بزرگیست : بـــــاغ آغـــوشت

،بهشت اول و آخــــر گمان نکن حتی
بهشت هم بروم می کنم فراموشت!
 
نغمه مستشارنظامی 

غزل مهرداد تکلو


،دختر ِ شیخ! بهار آمده غم جایز نیست 
به دو ابروی ِ کجت اینهمه خم جایز نیست

مهربان باش و در ِ خانه به رویم بگشا 
میهمانت شده ام ظلم و ستم جایز نیست

بوسه می چسبد اگر قوری و منقل باشد 
چون لب ِ قند تو بی چایی ِ دم جایز نیست

مادرت کاش نمی رفت زیارت، دم ِ عید 
گریه و نوحه و رفتن به حرم جایز نیست

پس بزن ابر ِ سیاهی که حجابت شده است
بیشتر چهره برافروز که کم جایز نیست

بیشتر باز کن آن چاک ِ گریبان گرچه 
هرویین بیشتر از چند گرم جایز نیست

به من "استغفرالله" نگو دختر ِ خوب ! 
عربی حرف زدن های ِ عجم جایز نیست

تار ِ مویت بده بنوازم و خود مست برقص 
غیر از این موسم ِ نوروزی ِ جم جایز نیست

آسمان رقص و زمین رقص، چه کس گفته حرام؟! 
خرده بر حضرت ِ بابای ِ کرم جایز نیست

عشق بی معنی و تو سنگدل و من دلسرد 
شده است و شده ای و شده ام جایز نیست

هرچه گفتم بپذیر و دل ِ من را نشکن 
نه و نه گفتن پشت ِ سر ِ هم جایز نیست

آمدم خاستگاری، غزلم مهر ِ تو باد 
جز جواب "بله" با اهل ِ قلم جایز نیست

شهراد میدری


غزل مهرداد تکلو

،می رسد از دوستان هر سال صدها یادگار 
عشق بی سامان ، دلِ پر درد ، جانی پر غبار 

،مثل سیر و سرکه می جوشد دلم از بعد تو 
شهر غرق سبزه و سنبل ، دل من بی قرار ... 

سکه ام افتاده از ارزش در این بازار و من 
مثل ماهی های قرمز سهمِ تنگم هر بهار!

،کاش آدم سیب را پس می زد از دستان عشق
تا گذار ما نمی افتاد کوی انتظار ... 

،کوله بار خسته اش را بر زمین انداخت شعر 
هفت سین را شاعر بی عید می خواهد چه کار؟! 


سها حیدری

غزل مهرداد تکلو


،دل که بعد از دیدنت دیگر به جایش بند نیست
عقل هم با دیدن چشم تو قدرتمند نیست

ساده مثل عامل تاراج "بانک صادرات"
قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست 

می شود پایان تلخ عاشقی را حدس زد
پاسخ عاشق ولی چیزی بجز لبخند نیست 

،اسم خود را حذف کردم از صف اهدای عضو
قلب عاشق ها که دیگر قابل پیوند نیست

من فقط با وصف زیبایی تو شاعر شدم
پیش چشمت اسم شاعر لایقم هرچند نیست 

علی صفری

غزل مهرداد تکلو


،چقدر خسته ام از کارهای اجبــاری 
چقدر خسته ام از روزهای تــکراری


،بیا به مدت یک ماه، پُخت و پَز نکنیم!
چقدر روزه بگیرم به شوق افطاری؟


،چقدر ناله ی الغوث بودنت عشق است 
تویی عبادتِ شیرین خواب و بیداری!


،بدون گوشی و لپ تاپ در کنارم باش
و بی خیال پروژه وَ حقِ همکاری!


و من به مدت یک ماه می شوم شیرین
برای دیدن فرهاد و شوق حَفاری


شعاع بودن من را بگیر و رسمم کن
مرا، جناب مهندس! به رقص پرگاری


بخوان "الهه ی ناز" و "تو ای پری..." با من
،من از ترانه، تو از اشتیـاق سـرشاری


دوباره آتش عشقی که می کشد شعله
دوباره خطبه ی عقدی که می شود جاری


و من عروس عجولی که دفعـه ی اول
بدون چیدن گل، داد می زنم آر.......ی!


پروانه بهزادی

غزل


،خسته ام مثل تو از کمرنگی دیدارها
زندگی افتاده روی دنده ی تکرارها


،ارتباط خانه را با کل دنیا قطع کن
جز ترافیک و گرانی، چیست در اخبارها؟


،دنج و کوچک بود تهرانی که حالا کشوریست
مملو از بسیارها بسیار ها بسیار ها


،خالی از احساس ،از لبخند، از غوغای عشق
شهر من افتاده گویی دست آدمخوارها


،پیشتر، اینجا به جای کافه های تنگ و ترش
وعده می کردیم با هم لای شالیزار ها


،کور شد ذوق پسرها، شعرگفتن سخت شد
مد شد از وقتی به جای دامن این شلوار ها


،از دیارم حال، باقی مانده در ذهنم فقط
یاد عطر شاخه های یاس بر دیوار ها


،آخر از این شهر  با هم می رویم، افسوس که
آرزوهای مرا با خنده کشتی بارها


مهدی نور قربانی

غزل مهرداد تکلو


،از چشمهای من هیجان را گرفته اید
این روزها عجیب خودتان را گرفته اید
 
اردیبهشت نیست که اردی جهنم است
لبهای سرختان کـــــه دهان را گرفته اید
 
،با چرت و پرت و فحش و ... ببخشید مدتی ست
از شعرهام لحن و بیان را گرفته اید
 
خانم! جسارت است ببخشید یک سوال
با اخمتان کجای جهـــــــــان را گرفته اید؟
 
خانم ! شما که درس نخواندید ....پس کجا
کی دکترای زخــــــــــــــــم زبان را گرفته اید
 
خانم! جواب نامه ندادید بس نبود؟
دیگر چـــــــرا کبوترمان را گرفته اید
 
خانم! عجالتا برویم آخــــــــــــــــر غزل
نه اینکه وقت نیست امان را گرفته اید
 
 سید مهدی موسوی

غزل


،به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد 
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

علی اصغر داوری

غزل

،خدا آنقدر برق انداخت شمشیر نگاهت را

که حتی راهزنها هم نمی بندند راهت را



دو چندان می شود زیباییت وقتی که می گیرد

هلال ابر گیسوی سیاهی روی ماهت را



به آسانی جهانم را تصرف می کنی وقتی

مجهز می کنی با عشوه ای حتی سپاهت را



،دهانش از تعجب باز می ماند اگر دریا

فقط یک لحظه در چشمت ببیند این شباهت را



،خدا هم مثل من زیباییت را دوست می دارد

و لذت می برد وقتی که می بیند گناهت را



،نه تنها من فقط گاهی تو را گم میکنم در خود

که هر شب شمس گم میکرد راه خانقاهت را