گفتی این حس را ببر از یاد و تنها دوست باش
زخمی ام از عشق ، اما از رفاقت بیشتر
پای هم ماندیم تا جایی که عاشق بوده ایم
دوستم داری ولی من بی نهایت بیشتر
سید مهدی ابوالقاسمی
مردمان منکر عشق اند ،
منم کشته ی او
شیوه ی ما دگر و
شیوه ی مردم دگر است ...
امیرخسرو دهلوی
سر میشود روز و شبم با خویشتن داری
هر لحظه و هر ثانیم ، افکار تکراری
رفتن یقینا بهترین تصمیم خواهد بود
انگونه که از من نماند هیچ آثاری
هرگز گمانش را نمیکردم که یک روزی
من میشوم در چشم هایش مثل یک خاری
دنیا پر از رمز و رموز عاشقی باشد
یک نام وقتی جا شود در بین اشعاری
زیباترین لحظه های زندگی ام بود
نامم که میشد روی لبهای شما جاری
دستان من چون بالشی زیر سرت بوده
گویا تو از دستان من حالا دل ازاری
یک بار گفتی عاشقی من را رهایم کن
فهمیدم ان لحظه کسی را دوست میداری
دیگر تلاشم بعد از این بی فایده باشد
از دل به بیرون میروی وقتی که سرباری
مهرداد تکلو
قصه ای تلخ تر از غصه ی من آیا هست ؟
نیمه ی راه رها کرده مرا همسفرم
گر چه یادی نکند پیش خود اما همه شب
دم به دم خاطر او میگذرد از نظرم
محمد شیخی