برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم رابدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن
بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم رایکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم
بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم رااگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت
خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم رادلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم راالهام دیداریان
سراغ از تو نمی گیرم برای لحظه ای حتا
دگر از من نخواهی دید پس از این سایه ای حتا
مرا با دست خود کشتی ، ولی این را نمیدانی
به قبری اشک میریزی ، ندارد مرده ای حتا
مهرداد تکلو
خبر نداشتن از حال من بهانه ی توست
بهانه ی همه ظالمان شبیه هم است
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
و گرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است
فاضل نظری
سلام دوستان
اول از همه معذرت میخوام که پیام هارو جواب نمیدم.
ولی زیر این پست اگه سوالی بپرسید جواب میدم
ما دو تن بودیم با یک روح اما فکر کن
من چگونه زنده باشم چون تو در تن نیستی
در دل تاریک این خانه تو تنها مانده ای
چلچراغ آرزوهایی و روشن نیستی
مرد بودم پای این دردی که دادی مانده ام
تو اگر بی درد مبخوابی بدان زن نیستی
حسین کرمی