کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی
کسی که داده مرا از خودم امان، تو نباشی
کجای زندگیام دست میدهد که به تلخی
گریزم از تو و آغوش مهربان، تو نباشی
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند، توأمان تو نباشی
کدام قصه بسازم که بیتو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی
به رغم عشق من و تو، سپاهِ بددلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی
تو را اگرچه نمییابمت، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی، که در زمان تو نباشی
هزار چشم تو از هرکجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی...
عبدالجبار کاکایی
در دل بحر پی دُر و گوهر باید رفت
علی اکبر لطیفیان
مرا به جان تو سوگند و صعبسوگندی
که هرگز از تو نگردم، نه بشنوم پندی
دهند پندم و من هیچ پند نپْذیرم
که پند سود ندارد به جای سوگندی
شنیدهام که بهشت آن کسی تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندی
هزار کبک ندارد دلِ یکی شاهین
هزار بنده ندارد دلِ خداوندی
تو را اگر مَلکِ چینیان بدیدی روی
نماز بردی و دینار بَرپَراکندی
وگر تو را مَلکِ هندوان بدیدی موی
سجود کردی و بتخانههاش برکندی
به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم
به آتشِ حسراتم فکند خواهندی
تو را سلامت باد ای گلِ بهار و بهشت
که سوی قبلهی رویَت نماز خوانندی...
شهید بلخی
علی شبیه کسی نیست جز خداوندش
همان خدا که نبودهست و نیست مانندش
کسی که حَبل خدا بوده، هست و خواهد بود
کسی که هرچه شود، با خداست پیوندش
کسی که قبلهنما رو به او توقف کرد
کسی که "فُزتُ و ربّالعلی"ست سوگندش
تمام هستیِ عالم به روی دوش علیست
مدار چرخش افلاک نیز سربندش
میان معرکه هرگز ندید چشم کسی
که ذوالفقار کند تکیه بر کمربندش
خدا به دست علی نه، به "دست خود" روزی
دری که مانع اسلام بود را کَندش
"جمال وجه خدا واحد است..." این یعنی
علیست اخم خدا و علیست لبخندش...
حمزه محمدی
لم داده ام به تکیه گه لن ترانی ات
من سخت راحتم که ندارم نشانی ات
اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای
ما نیز میخوریم زجام دهانی ات
عکس مرا بگیر و ببر تا درخت سیب
ای روح آب ، من به فدای روانی ات
در لیلة المبیتِ دلم ، زخم کم بزن
شانه مزن به گیسوی عنبر فشانی ات
وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش
با ذوالفقار نه ، به لبِ ذوالمعانی ات
به اعتقاد دِه ما، بهار کوتاه است
بهار از نظر این دیار کوتاه است
زیاد سخت نگیریم؛ عمر دست خداست
بگیر دست مرا، روزگار کوتاه است
چقدر روز و شبم بیتو تلخ و طولانیست
کنار تو، سفر قندهار کوتاه است!
در این مسیر، چنان با تو حرف دارم که
برای گفتنشان یک قطار کوتاه است
زمین به دور تو روزی دوبار میچرخد
به این بهانه که طول مدار کوتاه است!
شکستهقایقیام روی آب سرگردان
چقدر فاصله تا آبشار کوتاه است
صدای درد دلم را کسی نمیشنود
دلم گرفته و سقف مزار کوتاه است...
عادل حیدری
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
حافظ
زندگی منهای تو، آنقدرها هم بد نبود
سالها آرامشِ همراه با غم بد نبود
با بهاری که تو آوردی، زمستان بهتر است!
من بهشتت را نمیخواهم، جهنم بد نبود
چشمهایم حال دیگر داشت، اما خوب بود
پشت شیشه، بارش بارانِ نمنم بد نبود
گاه در یاد تو بودم، گاه شعری میرسید
بیتو کجدار و مریز این زخم و مرهم بد نبود
دوستم داری ولی من دوستت دارم ولی
این جدایی خوب بود، این دوری از هم بد نبود
آمدی یکبار دیگر روزگارم تازه شد
حال من را خوب کردی، گرچه حالم بد نبود...
علی ثابتقدم
عشق -یا رب!- چه قماریست که نشناختهایم
با وجودی که به نردش دل و دین باختهایم
یوسفا! ما به تماشای ترنجِ ذَقَنت
دست بُبْریده و بر خویش نپرداختهایم
گرچه همپنجهی شیریم به هنگام مصاف
پیش آهوی دو چشمت سپر انداختهایم
بر تن ما نکند آتش دوزخ اثری
که به آتشکدهی عشق تو بُگداختهایم
ای صبا! چند پریشان کنی آن گیسو را؟
ما برای دل خود، خانه در آن ساختهایم
دستِ صاحبعَلَمی کرده عَلم قامتِ ما
ورنه ما رایتِ هستی نه خود افراختهایم
عمر معدوم شد و هیچ نگفتیم -«صغیر»-
که به میدانِ وجود از چه سبب تاختهایم...
صغیر اصفهانی