به یاد ساقی میخانهام، شراب شراب
مپرس حال دلم را که شد خراب خراب
به آنچه دیدهام از خلق اعتمادی نیست
که میزنند در این شهر بر نقاب نقاب
ز دین فروشی اهل ریا نفهمیدیم
کجا گناه گناه است و کی ثواب ثواب
به بارگاه امیری دخیل باید بست
که می دهد به سؤالات بیجواب جواب
عجیب نیست که در شرح سطری از سخنش
بیاورند رسولان بیکتاب کتاب
فرشتگان مقرب هنوز هم در عرش
به سر نهند در اندوه بوتراب، تراب
فاضل نظری
خر چه بود حاصل اشک و دعای من؟
شاید نمیرسد به خدا هم صدای من
بنشین که تا سحر به می و بوسه بگذرد
از هیچکس نترس، گناهش به پای من
عدلش کجا و سابقهی رحمتش کجا؟
فرق است از خدای شما تا خدای من
وقتی تو نیستی چه بهشتی؟ چه دوزخی؟
فرقی نمیکند که چه باشد سزای من
اینقدر کاش لاف رفاقت نمیزدی
ای بیوفای بیخبر از دردهای من
حالا تو در غروری و من غرق التماس
یک روز میرسد که تو باشی به جای من
اینکه از دور مرا زیر نظر داشتهای
یعنی از حال من زار خبر داشتهای
چون نسیمی که به تنهایی خود خو کرده است
تو هم از خانه خود قصد سفر داشتهای
فکر تردید به خود راه مده شرم مکن
تو به قدر نفسی بوسه جگر داشتهای
شاید از عشق به من نیز بگویی اما
در نهایت هوسی زودگذر داشتهای
از وفاداری من دم زدنت علت داشت
که فراموش کنم یار دگر داشتهای
مرگ را در نظرم خوار شمردی اما
شادمای عشق همینقدر هنر داشتهای
محمدحسن جمشیدی
نَمی از جذبهی چشم تو به دریا برسد
عمر این قوم بعید است به فردا برسد
از منِ سوختهدل روی بگردان، بگذار
بخشی از پیرهنت هم به زلیخا برسد
منِ بیمایه کجا؟ یوسف حُسن تو کجا؟
راضیام از تو به من سهمِ تماشا برسد
نعمت همدم و همصحبت عیسی بودن
گاه لطفیست که شاید به یهودا برسد
بعد از آن روز که موی تو رها شد در باد
گردنت -گرد جنونی- که به هرجا برسد
حسین زحمتکش
دعا نمیکنم، این روزها مرادی نیست
تو را به مهر و محبت که اعتقادی نیست!
ببخش اگر که به تو خیره میشوم گاهی…
خیال کردهام این حاجتِ زیادی نیست!
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است
شبی که موی تو آشفته است، بادی نیست!
سکوت کردی و دیدی چه زخمها خوردم
سکوت معنیاش این است: انتقادی نیست!
تو شاهزادهی مغرور قصهای؛ جز من
دوای بیکسیات دست شهرزادی نیست!
به سیل گریه قسم، آبروی من رفتهست
از این به بعد به چشمانم اعتمادی نیست
به هم رسیدن ما جز خیالبافی نیست
برای وصل، فقط اشتیاق کافی نیست
به چشمزخم کسی بیگمان گرفتارم
اگر به چشم تو این حرفها خرافی نیست
گره به زلف تو افتاد و چشم پوشیدم
که در طریقت ما جای موشکافی نیست
اگرچه فرصت جبران بیوفایی توست
مرا خیال سرِ سوزنی تلافی نیست
شبیه آینهها از غبارِ آه پرم
به خود دچارم و تابِ غم اضافی نیست
محمدحسن جمشیدی
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است
من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفتهست، دشمن است
چشمان من مسیرِ تو را گم نمیکنند
فانوس اشکهای من از بس که روشن است!
هر کس که دامنِ مژهاش تر نمیشود
باید یقین کنیم که آلودهدامن است
از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خوابِ بد، سزای من "ازیادبردن" است...
تو -آنکه از دل تنگم قرار و تاب گرفته-
من -اینکه پیش تو بر بغضِ خود نقاب گرفته-
چگونه میشود از چنگ غصهات بگریزم؟
کبوترم که مرا پنجهی عقاب گرفته
نبوده حاصلم از راهِ رفته جز نرسیدن
چنانکه شبپرهای راه آفتاب گرفته
شمردهام همه داغهای مانده به دل را
شمردهام... که دلم از تو بیحساب گرفته
خوشم به عشق تو اما مدام دلهره دارم
چو کودکی که به دستان خود حباب گرفته
سجاد رشیدی پور
گرچه نزد ما سر ناسازگاری داشتی
پرچم تسلیم پیش دیگری افراشتی
ما گذشتیم از گناه دوستان اما تو هم
دشمن ما را نباید دوست میپنداشتی
عاقبت از رفتنت روزی پشیمان میشوی
راه برگشتن برای خود چرا نگذاشتی؟
کاش جای دردِ دل کردن برای دیگران
حرمت این عشق را چون من نگهمیداشتی
دوست وقت دشمنی هم دوست میماند، ولی
بعد از این تصمیم با تو، دشمنی یا آشتی؟!
علی مقیمی