مرا ز یادِ تو بُرد و تو را ز دیدهی من ...
زمانه بیشتر از این، ستمْ چه خواهد کرد؟
صائب تبریزی
به پیغامی ز وصل یار خوش بودم، چه دانستم
که از بخت سیاهم بر لب قاصد خبر سوزد...
قدسی مشهدی
میبینمت از دور و زیاد است همین هم
این سوختهدل ساخته با کمتر از این هم
صدبار صدایت زدم اما نشنیدی
یک چشم بگردان به من گوشهنشین هم
عشقی که زمینی نشود فایدهاش چیست؟
ای ماه بینداز نگاهی به زمین هم
گفتی که ز خود بگذر و دیدی که گذشتم
از روح و روان هم، تن و جان هم، دل و دین هم
از پیچ و خم رود گذشتیم و رسیدیم
از چشمهی تردید به دریای یقین هم
ای زاهد اگر منکر عشقی به جهنم!
ما با تو نیاییم به فردوس برین هم
فاضل نظری