،من با تو چقدر ساده رفتم بر بادتو نام مرا چه زود بردی از یادمن حبهی قند کوچکی بودم کهاز دست تو در پیالهی چای افتاد
،دارم فدایت میشوم
دکترها
نمیگذارند ...
،این همه سوزنکجا میفرستی؟تکهتکههای زمین را که به هم بدوزیباز ما خوشبخت نخواهیم بودباران ...
،غمگینم
تو را در آغوش میگیرم
اما شبیه تراشی که مدادش را تمام خواهد کرد ،
،تلاش بیهوده نکن !چنان مردهای در منکه مسیح هم اگر عبور کند از توبیدار نخواهی شد