شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

آسمان را بنگر و به سکوت پر رمز و رازش بیاندیش.... 


ستاره ی خود را در آسمان زندگیت پیدا کن.


و به سمت آن ستاره حرکت کن.


 نگران راه مباش، آنکه ستاره را برای تو آفرید راه رسیدن به آن را نیز نشانت خواهد داد...

یک لحظه ... زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی تو هست می رود

شاید که اندکی بنشیند کنار تو

اما کسی که بار ِ سفر بست می رود

آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش

چون طفلی از کنار تو با دست می رود

رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ...
ﻣﻦ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭﯾـﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
 

ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را
خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را

برق لب های تو یادآور ِشاتوت و شراب
چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را

گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی
گاه با بوسه شفابخش کنی مرهم را

بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت
کرده ای باز رها خرمن ابریشم را

"نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان"
با همین هاست که دیوانه کنی آدم را

به فکر تنهایی مباش-
که تنهایی خودش تنهاست-
تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست...!

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است
دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است

هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است
بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است

تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند
هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است

بیشتر از من طلب کن عشق ! من آماده ام
خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است...

من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را ...
چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !

چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من!
بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را..

چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت
به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را

اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم
که چشمانم نمی بینند چشم انداز پیشین را

توگویی رفته ام از خاطر آن روزهای خوب
توگویی برده ام از یاد، آن شب های شیرین را

تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم
شبیه مرده هایی که نمی فهمند تلقین را...

با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چقدر شانه به سر آفریده است

معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است

پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است

لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است

هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است اگر آفریده است

تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است

بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ،
تصویری مثل آن نقاشی دیروز
تا به یادگار بماندو این یادگاری مثل یک خاطره بماند ، 
تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم ، نه خاطره ای از گذشته ، 
خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان که همیشه تا ابد در قلبمان به یادگار بماند....!