ساعتی شمّاطهدارم، ماندهام جرمم چه بود؟
هرکه را بیدار کردم، با غضب زد بر سرم!
محسن کاویانی
چشمهایم بعد تو از بس که باران خوردهاست
از جهان همواره تصویری مشجّر داشتهست...
جواد منفرد
تنم در وسعتِ دنیای پهناور نمیگنجد
روانِ سرکشم در قالب پیکر نمیگنجد
مرا اسرار از این گفتهها بالاتر است اما
به گوش خلق از این حرف بالاتر نمیگنجد
به سینه دستِ نادانی مزن اربابِ دانش را
اگر علمی تو را در مخزن باور نمیگنجد
عجب نبود که این خوابیدگان را نیست بیداری
اذان صبح اندر گوشهای کر نمیگنجد
مرا خواب آن زمان آید که در زیر لحد باشم
سرِ پرشور اندر نرمی بستر نمیگنجد
ز بس راه وفاداری سریع و آتشین رفتم
سخنهای وفایم در دل دلبر نمیگنجد
توانگر را مخوان در گوشِ دل اسرارِ درویشی
که در خشخاش، خورشیدِ بلنداختر نمیگنجد
دل سرگشتهام هر لحظه آهنگ عدم دارد
که رسوایی چو من در عالمِ دیگر نمیگنجد
نشان قبر مگذارید بعد از مرگْ یغما را
شهابِ طارمِ اسرار در مَقبر نمیگنجد
حیدر یغما ( خشتمال_نیشابوری)
هزاربار گریبان سینه کردم چاک
که تا حقیقتِ احوال دل شود روشن
فغان که از دل محزون نیافتم اثری
به غیر قطرهی خونی که ریخت از دامن
قسم به تیغ محبّت، که خاطرم غمگین-
ز بیمِ دادن جان نیست در دَم مردن
در این غمم که مبادا به غیر خو گیرد
جفای او که نبود آشنا به غیر از من..
نظمی بلخی
گر لباسِ پاره میبینی تنم، از فقر نیست
"آستینم را بریدم، بس که در خود مار داشت"
حسین نادری