شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را ...
چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !

چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من!
بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را..

چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت
به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را

اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم
که چشمانم نمی بینند چشم انداز پیشین را

توگویی رفته ام از خاطر آن روزهای خوب
توگویی برده ام از یاد، آن شب های شیرین را

تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم
شبیه مرده هایی که نمی فهمند تلقین را...

با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چقدر شانه به سر آفریده است

معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است

پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است

لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است

هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است اگر آفریده است

تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است

بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ،
تصویری مثل آن نقاشی دیروز
تا به یادگار بماندو این یادگاری مثل یک خاطره بماند ، 
تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم ، نه خاطره ای از گذشته ، 
خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان که همیشه تا ابد در قلبمان به یادگار بماند....!

میان انکار های تو
برای همیشــه گــُم شد
.
آن خیالی که از دوست داشتنِ تو،
ساخته بودم

عاشق که باشی
رفتن نمی دانی
مـــــــی مانی
سر حرفت می مانی
که گفته بودی :
تا ته دنیـــــا کنارش می مانی...

عاقبت
همه‌ی ما
زیر این خاک
آرام خواهیم گرفت
ما
که روی آن
دمی به همدیگر
مجال آرامش ندادیم..

ﭼــﻪ ﺳﺨــﺘــﻪ ﺩﻟــﺘـﻨﮓ ﺻـﺪﺍﯾـــﯽ ﺑـﺎﺷــﯽ ؛


ﮐــﻪ ﺑﻬــﺶ ﻗــﻮﻝ ﺩﺍﺩﯼ ،



ﻫــﯿـﭽــﻮﻗــﺖ ﻣــﺰﺍﺣـﻤــﺶ ﻧــﺸــﯽ

"بخشش" را یادگرفته ام

نه به این خاطرکه دارایی ام زیاداست....

بلکه به این دلیل که طعم "نداشتن" را چشیده ام....

سنگ..کاغذ...قیچی...
اصلا چه فرقی میکند؟..
وقتی تو آخرش با پنبه سر میبری...