بریدی، دوختی، اندازه کردی، لطفها کردی
اگر محسن نپوشد اصغر ششماهه میپوشد
از من نکردی خواهشی نُه سال زهرا جان
حالا که چیزی خواستی ، تابوت میخواهی...؟
عزیزم! با قسم خوردن، اگر، چیزی عوض میشد...
هزاران بار میگفتم: به قرآن، دوستت دارم
تصوّر هم نکن شاید فراموشت کنم، روزی
خیالت تخت باشد که، فراوان دوستت دارم
ز غمت هرچه نوشتیم، مرکّب پس داد
جوهر و آه من و اشکِ قلم ریخت بههم
فرشید زاهدی
از دلم دور شدی فکر تو آمد به سرم...
خواب میبینمت از خواب نباید بپرم
یک دم ز بیوفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یک دم غمت مباد
فاضل نظری
قسم به روح لطیفت به روح حساست
مسافرم که نباشم یوسوس الناست
سید تقی سیدی