تو مهم بود بمانی ... که نماندی ، رفتی ...!
جان که باید برود ... سفت به من چسبیده ...
امیر حسین ثابتی
کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر
بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر
چو بردهای که امیدش به روز آزادیست
صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر
پرنده بودن خود را مبر ز یاد، ولی
کنون که در قفسی آب و دانه را بپذیر
نشاط عشق به رنج وجود میارزید
ملالِ این سفرِ جاودانه را بپذیر
کسی برای ابد با کسی نمیماند
زمانه است رفیقا، زمانه را بپذیر
فاضل نظری
#منتشر_نشده
به زنده بودن من، نام زندگی مگذار
که این غریب فقط رنج زندگانی برد
چه زود پیر شدیم و چه دیر فهمیدیم
که عشق هرچه ز ما برد، ناگهانی برد
علی مقیمی
ز من گرفت فرصت دیدار خویش را
طاقت نداشت آینه تکرار خویش را
مردم چگونه رازنگهدار من شوند؟
چون خود نگه نداشتم اسرار خویش را
با ما سخن ز عشق مگویید بعد از این
ما دیدهایم با دگران یار خویش را
انکار عشق کار کمی نیست گرچه ما
باور نداشتیم خود انکار خویش را
عمریست بار عشق تو بر شانهی من است
بگذار بر زمین بنهم بار خویش را
احسان انصاری
من گم شده ام ؛ هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست
یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست
دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آنگونه که انگار دری نیست ...
مهدی فرجی