چیزی نصیب من نشد از کارگاه عشق
غیر از غمی که از سرِ من هم زیاد بود
فاضل نظری
دل فرو میریزد و تنها تماشا میکنم
مثل سربازی، سقوط آخرین دروازه را
حسین دهلوی
تویی همیشه بهار و منم که پاییزم
به پای آمدنت برگبرگ میریزم...
مجید ترکابادی
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
روزی که ز کوی تو سفر کردم و رفتم
هر گام که برداشت دلم، رو به قفا بود...
منشی کاشانی
دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب
ابرم؛ ز تلخ گیرم و شیرین عوض دهم...
طالب آملی
با یک دروغ کهنه به خونم درافکنید
در دوردست، گرگی و چاهی هنوز هست...!
سعید بیابانکی
پریرُخی به شکرخنده قتلِ مردم کرد
چو گفتمش که مرا هم بکش، تبسّم کرد!
مخلص کاشانی