شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو
شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شعر کوتاه،تک بیت، مهرداد تکلو

شاه بیت های ناب

تا به کی این دل دیوانه به تو رو بزند



،تا به کی این دل دیوانه به تو رو بزند
عشق در پای تو افتاده و زانو بزند


،چشم من منتظر دیدن تو باشد و اشک
روز و شب راه تو را یکسره جارو بزند


،ذکر خیرت همه جا هست شنیدم صیاد
دیده چشمان تو و رفته که آهو بزند


،شاپرک مست شده دور شما می گردد
آمده پیش تو زنبور که کندو بزند


،زود تر با دل دیوانه ی من راه بیا
ترسم این است کسی دست به جادو بزند


،لطف کن با خبر آمدنت شادم کن
تا به کی لشگر غم در دلم اردو بزند


مرتضی قلی زاده بابک


شعر کوتاه



،مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم



چشمهای تو مرا بیخبر از چشمم کرد



شعر کوتاه


،ای چشم تو چشم و چشم و سر چشم همه

بی چشم تو نور نیست در چشم همه


،چشم همه را ز چشم تو نور دهند

بی چشم تو چشمه هاست در چشم همه

مولوی

غزل


،خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
 
خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه مردم شده است
 
،خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
 
،خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
 
،خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد، نوه اش سمت اتاقش نرود
 
،خسته ام، کاش کسی حال مرا می فهمید!
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است

علی صفری

شعر کوتاه


،عطر تو چون دم عیسی ست، طبیعی ست اگر

به جسد قدری از آنرا بزنم، برخیزد

تورا در باورم در حد یک قدیسه


،تو را در باورم در حد یک قدّیسه جا دادم
به حاجت مند ها عمری نشانی تو را دادم

مقدّس بود عطرت آنقًدر که خواب می دیدم
تمام کورهای شهر را با آن شفا دادم

غزل



،درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد

 

،من می روم از این حوالی دورتر باشم

بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!

 

،آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد

حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!

 

،با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم

گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد

 

،یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد

این رود تشنه درسرش شور خزر دارد

 

،دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است

دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،

 

،مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست

اما برایش آب مثل سم ضرر دارد


رویا باقری

شعر کوتاه


پنج بعلاوه ی یک کاش به دادم برسد 


تامگر باز شود اخم تو و تحریمت..

دوباره اخبار هواشناسی


،دوباره اخبار هوا شناسی تهران

داشت از چشم های تو میگفت:

  سیاه ، سمی و کشنده

     مهرداد تکلو